یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

آدرین و آویز در اتاق

ســــلام وروجــــــک مــامــان. خوبی؟ یکی از اسباب بازی های این روزها آویز در اتاقته. البته این آویز قبل از اینکه  شما بیای و اونجا بشه اتاق شما اون اویز بوده و من خیلی دوستش داشتم. می گم داشتم  چون امیدی به سالم موندنش ندارم.  نمی دونی وقتی می بینیش چه ذوقی می کنی چه دست و پایی میزنی که ببرمت نزدیکش بعدم می گیریشو می کشیش البته وقتی می گیریش توقع داری باهات همدست شیم و  ببریمت عقب که یعد از اون فاصله ولش کنی. تفلک آویزه. از جنس نی هم هست بیچاره داره می شکنه. ولی خوب چیکارت کنم وروجک  منی دیگه.  ...
29 مرداد 1392

زرافه دوست داشتنی ادرین و سرفه های بابا

سلام پسر مامان خوبی ؟ خوشی؟ اول از زرافه ات شروع می کنم. یه زرافه داری از این عروسک بادی هاست. همش دوست داری سوارش شی اون زرافه ظفلکی هم که نمی تونه وزن تو رو تحمل  کنه با خاک یکسان می شه. بعد به زور تو رو ازش جدا می کنیم ولی تو بازم هی از تو بغل من یا بابا بهش لگد می زنی هی خودت و می کشی که پاهات بهش برسه. گاهی اوقاتم گوشهای آقا زرافه رو می کنی دهنت. خلاصه آقا زرافه از دستت آرامش نداره. حالا می رسیم به سرفه های بابا. دیروز خونه مامانم اینا بودیم بابا نشسته بود داشت روزنامه می خوند اومد حرف بزنه که آب دهنش پرید تو گلوش و هی سرفه کرد اونم چه سرفه هایی شما اول نگاه می کردی بعد دیدی سرفه هاش اد...
28 مرداد 1392

واکسن آدرین و تحریم فلج اطفال

سلام آدرین مامان خوبی پسری؟ سر حالی؟ دیروز رفتیم واسه واکسن نه یه جا هزار جا از شنبه تا حالا قطره  فلج اطفال نیست شده نیست. یکشنبه گفتن می یاریم تا اخر هفته نیاوردن که هیچی همش هم می گن شاید حالا حالا ها نیاد. فقط سه گانه داریم می خوای حالا سه گانه هم  بزن تا بعد. منم دیگه زد به سرم و گفتم مثل دفعه قبل می رم آزاد می زنم. اخه دفعه قبلم بردم مطب دکترت زد بعد مامانم گفت خوب وقتی می تونی تو مراکز دولتی رایگان بزنی چرا می بری مطب؟ منم گفتم ایندفعه ببرم مراکز دولتی که این داستان پیش اومد و باز رفتیم پیش دکترت. هم واکسن زد هم چکاب ماهانه. ایندفعه خیلی از دفعه قبلم بهتر بودی و اصلا هم نترسیدی و فقط یه گریه ...
24 مرداد 1392

4 ماهگی ادرین

سلام پسر مامان   ماهگیت مبارک   دیشب با بابایی داشتیم در موردت حرف می زدیم دیدیم چقدر زود گذشت  و چه اداهایی که  در نیاوردی. خدا رو شکر همه چی گذشت و روز به روز بهتر شدی. من و بابایی 2 ماه اول زامبی بودیم داشتیم از بی خوابی می مردیم . خوب حدا رو هزار مرتبه شکر که شما سرحالی و روز به روز دوست داشتنی تر می شی. تازگی ها خودت رو خیلی واسه بابایی لوس می کنی و حسابی واسش می خندی و به قول بابایی خستگی ایش در می ره. فردا می برمت واسه واکسن و یه دو روز بعدشم می برمت دکتر کلی هم نگران واکسن زدنتم خدا کنه که زیاد اذیت نشی.    قالب وبلاگتم کار خودمه ولی خوب چون خیلی وقت ندارم قالبت...
22 مرداد 1392

اولین پارک گردی آدرین

سلام فسقلی من خوبی؟ شنبه 19 مرداد تعطیلات عید فطر بود. من و مامانم تصمیم گرفتیم شما رو ببریم بیرون پارک  گردی خلاصه بعد از ظهر از خونه زدیم بیرون اولین پارکی که رفتیم پارک موزه ونک بود. خیلی با  دقت همه چی رو نگاه می کردی، ذول زده بودی به بچه هایی که از در و دیوار بالا میرفتن.  اینقدرشلوغ  بود که بی خیال شدیم گفتیم بریم باغ ایرانی.  تا نشستیم تو ماشین شما یه ذره شیر خوردی و خوابیدی تا رسیدیم باغ ایرانی. شما همچنان خواب بودی. داشتیم تو باغ راه می رفتیم که یهو شما چشماتو باز کردی با تعجب درختها رو نگاه می کردی همه چی واست جالب بود و واقعا پسر خوبی بود که نشون داد  عین مامانت دَدَ...
21 مرداد 1392

ما اومدیم

سلام عسلم می بینی چقدر دیر اومدم  وبلاگت رو آپ کنم؟؟؟؟ اخه کلی ماجرا داشتیم این چند وقت کلی مهمون داشتیم کلی مهمونی رفتیم خلاصه کلی آتیش سوزوندی  هر روز یه کار جدید یاد می گیری عین عقربه های ساعت تو خواب می چرخی تو خوابم آروم قرار نداری. تا الان که نشون دادی زلزله ای و هر کی می بینتت میگه مگه خودت بچه ارومی بودی که از این توقع داری؟ دیگه قشنگ دمر دراز می کشی و کله ات بالا میگیری تازه کلی هم تلاش می کنی خودت بکشی سمت جلو و خسته که می شی خودت یه ملق می زنی به پشت می خوابی . به پشت هم که دراز می کشی کله ات رو می یاری بالا که یعنی من و بلند  کن دوست  ندارم دراز بکشم. به اسباب بازیها...
14 مرداد 1392

سالگرد ازدواج

ســــــــلام آدرین مامان. خوبی؟؟؟؟ امروز ســــالگـــــرد ازدواجــــــــــــمونه     سومین سالگرد ازدواجمونه و وارد4 سال شدیم و دیگه تنها نیستیم و شما هم کنار ما هستی   همیشه خدا رو شکر گذارم به خاطر داشتن تو و پدرت و امیدوارم شما رو واسه من نگه داره 3 سال پیش در چنین روزی من و بابا کلی سرمون شلوغ بود. آرایشگاه ، ماشین، آتلیه ، باغ و نهایتا تالار. من تازه درسم تموم شده بود و بابایی یه ترم دیگه داشت.به تنها چیزی که فکر نمی کردیم این بود که قراره شما 3 سال بعد  یهویی زندگیمونو زیر و رو کنی . هر چند فکر کنم بابایی از همون موقع ها هم بهت فکر می کرد چون هم روز عقد هم روز عر...
30 تير 1392

عمه اومد

ســـــــــلام دور دونه من بالاخره بعد از کلی انتظار دیبــــــــا (عمه شما) اومد ایران. هـــــــــورا هورااااا دیروز دلم و زدم به دریا و به امید اینکه شما پسر خوبی باشی اماده شدیم بریم فرودگاه. اخه عمه شب قبلش زنگ زدگفت دارم می یام و طبق معمول به مامان بزرگ و بابا بزرگ شما نگفتیم که عمه داره می یاد تا سوپرایز شن. خداییش شما خیلی پسر خوبی بودی اول همش دور برت و نگاه می کردی کم کم لم دادی و واسه خودت جا باز کردی و خوابیدی تا فرودگاه ، تو پارکینگ فرودگاه وقتی ماشین واستاد  پاشدی و با تعجب نگاه کردی تو فرودگاه هم ساکت بودی. چند نفر دیگه هم تو فرودگاه بودن که آشنا بودن و اونا هم مثل ما منتظر مسافرشون بودن. ب...
24 تير 1392