سالگرد ازدواج
ســــــــلام آدرین مامان. خوبی؟؟؟؟
امروز ســــالگـــــرد ازدواجــــــــــــمونه
سومین سالگرد ازدواجمونه و وارد4 سال شدیم و دیگه تنها نیستیم و شما هم کنار ما هستی
همیشه خدا رو شکر گذارم به خاطر داشتن تو و پدرت و امیدوارم شما رو واسه من نگه داره
3 سال پیش در چنین روزی من و بابا کلی سرمون شلوغ بود. آرایشگاه ، ماشین، آتلیه ،
باغ و نهایتا تالار. من تازه درسم تموم شده بود و بابایی یه ترم دیگه داشت.به تنها چیزی که
فکرنمی کردیم این بود که قراره شما 3 سال بعد یهویی زندگیمونو زیر و رو کنی
. هر چند فکر کنم بابایی از همون موقع ها هم بهت فکر می کردچون هم روز عقد هم روز
عروسی چند بار از شما حرف زد. یکی از دوستامون تو عروسی باردار بود و نی نی شم دختر
بود بابایی هی می گفت این دخترت و بده به پسر من
چقدر من و بابایی اون شب رقصیدیم و بالا و پایین پردیم. خدا رو شکر همه راضی بودن
و بهشون حسابی خوش گذشته بود. یه سری هم که اون اخرا تلو تلو می خوردن
خلاصه پسملی جات خیلی خالی بود.
یکی از فکر مشغولی های من این بود که عکسهایی که می خواستیم بین مهمونا پخش
کنیمکم نیاد که شکر خدا کم نیومد
آخرشم که منو بابایی همرو پیچوندیم و دو تایی رفتیم دَدَر دودور( این یه اصطلاحه)
حالا از شما بگم که هر روز وروجک تر از قبل می شی. همه می گن شانس آوردی که من
عاشق بچه هام و خودمم هنوز شیطنت می کنم اینجوری من می شم همبازی شما دوتایی
از در دیوار بالا می ریم. اینقدر که به وسایل برقی علاقه داری به اسباب بازی هات نداری
هنوز توپ نرم ها و عروسک سوتی ها نظرت جلب نکرده. به صدا و موسیقی خیلی توجه
می کنی. تو آینه که خودت و می بینی می خندی حالا اگه من تنهایی یعنی بدون شما جلو
آینه واستم یهو می زنی زیر گریه به نی نی تو آینه حسودی می کنی.
شب ها وقتی خوابی حس کنی پیشت نیستم از خواب بیدار می شی نق می زنی هی زیر
چشمی منونگاه می کنی. دیگه فقط واسه وسایل خودتو خم نمی کنی و بخوای از بغل یکی
بری تو بغلیکی دیگه هم خم می شی. عادت کردی بابایی می یاد خونه باهات بازی کنه.
اگه یه روز دیر بیاد خونه غر غرت می ره هوا و اگه هم زود بیاد باید بیشتر باهات بازی کنه.
راستی فسقلی پارسال این موقع یه 3 روزی بود شما تو دل مامان بودی و مامان از همه جا
بی خبر بود.