یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

تکامل کودک شما در 3 ماهگی

1-    در حالت خوابیده به روی شكم ، سر وسینه را بلند می كند. دستها كشیده است، اگر او را از شكم آویزان كنیم سر را بالاتر از سطح بدن نگه می دارد ؛ 2-    درحالت خوابیده به پشت به طرف اشیاء دست دراز می كند، اما نمی تواند آنها را بگیرد. اسباب بازی را تكان می دهد؛ 3-    اگر كودك را بلند كرده و بنشانیم ، افتادن سر به عقب تا اندازه ای كمتر است و سر،  حركات پاندولی ( حركات رفت و برگشتی ) دارد. پشت خمیده است؛ 4-    تماس های اجتماعی را ادامه می دهد و به موسیقی گوش می دهد . ...
23 تير 1392

3 ماهگی ادرین

آدریـــــــــــن کوچولو  ماهگیت مبارک     سلام  یکی یدونه من. 90 روز از با هم بودنــــمون می گذره. 90 روزه که یه فرشته کوچولو مهمون خونمون شده و عشق من و بابایی رو تکمیل کرده.  کوچولوی من خیلی خیلی دوستت دارم.  خوب خدا رو شکر هر روز بهتر از روز قبل می شی الان بعد از گذشت 3 ماه دیگه شب ها خوب می خوابی و فقط یه بار واسه خوردن شیر بیدار می شی. خیلی لوس شدی فکر کنم همش تقصیر منه دوباره گاهی اوقات لج می گیری و تو بغلم می خوابی و اگه زمین بذارمت پا می شی.  خودت و سمت وسایلی که می خوای خم می کنی. توی تشک بازی حسابی سرگرم  می شی. تو خواب خیلی تکون می خوری  به این پهلو...
22 تير 1392

تولد تولد یه عالمه تولد

ســـلام یکی یـــــدونه  من نیمه اول تیـــــــــر ماه همیشه کلی تولد داریم که با تولد عمه دیبا شما شروع می شه و با تولد دختر عمه ام و مامانم و بابابزرگم و بابا عباس ( پدر همسری) ختم می شه. و نکته  جالبش اینکه مامانم 9 تیر و بابا بزرگم (پدر مامانم) و بابای همسری هر دو 10 تیر هستن. کلی تولد رفتیم کلی خندیدیم کلی هم کیک خوردیم  بازم تولد همشون و تبریک میگم. امیدوارم تولد 100سالگیشون رو کنار هم جشن بگیریم   حالا از شیرین کاریهات بگم. مثل مامانت عاشق کارتون دیدنی تا یه کارتون می زارم ببینم شما حداقل نیم ساعت از کارتون رو بی سر و صدا نگاه می کنی گاهی اوقاتم کلی ذوق  می کنی و از خودت صد...
13 تير 1392

جشنواره تابستانه و ماچ مالی های من

سلام یکی یدونه مامان نی نی وبلاگ یه مسابقه گذاشته بود در مورد نی نی و غذا. با اینکه تو کوچولو تر از این بودی که غذا بخوری ولی من عکس ملچ ملوچ دستت و فرستادم و خوشبختانه قبول شد شاید  رای اوردی خدا رو چه دیدی    حالا می رسیم به ماچ مالی های من.  امروز دوباره لباس ها تو در آوردم که بریم حموم اخه هر روز من و بابایی می بریمت حموم ولی بیشتر اوقات تو بابایی دو تایی می رین تو هم که عاشق اب بازی. خلاصه تا لباسهاتو در آوردم شما یه خنده صدا دار خوشگل واسم کردی و تمام لثه های بی دندونت و انداختی بیرون منم کنترلم و از دست دادم و این شکلیت کردم ...
5 تير 1392

تولد عمه و میلاد حضرت مهدی

سلام ادرین کوچولو من اومدم با کلی خبر خوب خوب. اول از همه باید بگم اول تیر تولد دیبا بود همون عمه خانوم شما. با کلی دلتنگی همه دور لپ تاب جمع شدیم و با skype باهاش تماس گرفتیم و از راه دور تولدش و جشن گرفتیم. دیبا داره تموم تلاشش می کنه که بتونه تابستون پیشمون باشه. وقتی بزرگ شدنت و دید وقتی شیرین کاریهاتو دید اشک تو چشماش جمع شد دل من بیشتر از قبل دلتنگش شد خدا کنه بتونه بیاد زودی و دلتنگی هممون برطرف شه. دیبا جونم 27 بهار زندگیت مبارک عزیزم 100 ساله شی سوم تیر میلاد امام زمان بود. همه شهر غرق نور و روشنایی بود و تقریبا شب و روز خیابانها یکی شده بود. شربت و شیرینی و آتش ...
3 تير 1392

دست های خوشمزه ادرین

سلام یکی یه دونه من تازگی ها اون دستهای کوچولوی خوشگلتو خیلی می خوری یه ملچ مولوچی هم راه میندازیکه نگو همه دلشون ضعف می ره. یه فیلمم ازت گرفتم بزرگتر که شدی ببینی چه دلبری هایی می کنی. اولا فقط تو بغل خودم این کا رو می کردی الان تو بغل مامان بزرگ هات  هم می کنی اونا که طفلکی ها ضعف می کنن واسه سر و صدا هایی که در می یاری. وروجکی دیگه بلدی چی کار کنی. آدرین مامان می خوام یه اعترافی کنم دلم نمی خواد  ایین روزها زود بگذره راستش از الان داره دلم تنگ می شه یکی از سرگرمی های من اینه که هر چند روز یه بار با دقت به بند های تنت نگاه کنم  ببینم تغییری کرده یا نه. با هر بند جدید کلی قربون صدقه ات می ...
28 خرداد 1392

2 ماهگی و واکسن

سلام یکی یه دونه من اول از همه باید بگم  ماهگیت مبارک     اولین خبر دقیقا بعد از 10 روز حلقه ختنه ات افتاد و خدا رو شکر خیلی اذیتت نکرد فقط  روز اول اذیت شدی. یه چند روزی حلقه فقط از یه پوست نازک بهت وصل بود ولی باید می زاشتم بمونه تا خودش بیوفته چون احتمال خونریزی داره. اینا رو می نوسم که بقیه دوستام که نی نی تو راهی دارن بدونن باید چی کار کنن. هر روز حموم می بردمت تو هم که عشق حموم دیگه عادت کردی به هر روز حموم کردن.   یه مدتی بود عطر که می زدم شک می کردی من مامانتم یا نه حتما باید بهت شیر خودمو می دادم تا خیالت راحت شه ولی الان منو کاملا می بینی و دنبالم می کنی  چقدر ...
22 خرداد 1392

این روزهای ما و ختنه آدرین

سلام آدرین کوچولو پنجشنبه 9 خرداد من و مامان بابایی رفتیم بیمارستان واسه ختنه شما. و از اونجایی که  بابایی طاقت گریه های شما رو نداره به بهونه کار پیچوند هر چی کار سخته میده به من خلاصه منم شما رو بردم بیمارستانی که قبلا مامانم اونجا کار می کرده و ار اونجایی که همه  منو می شناختن و سریع کارمون رو راه انداختن و کلی هم گفتن جای مامانت خالیه و کاش اونم می یومد و اینا من تو خونه بهت چند قطره استامینوفن داده بودم شما هم تموم راه و حتی تو بیمارستان خواب بودی. دکترت نیومده بود هنوز من هم شما رو برداشتم بردم اتاق دکتر گفتم تو اتاقش می مونیم تا بیاد من که اومدم تو مریض ها فکر کردن دکتر اومده و هی در و ...
14 خرداد 1392