یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

این روزهای ما و ختنه آدرین

سلام آدرین کوچولو پنجشنبه 9 خرداد من و مامان بابایی رفتیم بیمارستان واسه ختنه شما. و از اونجایی که  بابایی طاقت گریه های شما رو نداره به بهونه کار پیچوند هر چی کار سخته میده به من خلاصه منم شما رو بردم بیمارستانی که قبلا مامانم اونجا کار می کرده و ار اونجایی که همه  منو می شناختن و سریع کارمون رو راه انداختن و کلی هم گفتن جای مامانت خالیه و کاش اونم می یومد و اینا من تو خونه بهت چند قطره استامینوفن داده بودم شما هم تموم راه و حتی تو بیمارستان خواب بودی. دکترت نیومده بود هنوز من هم شما رو برداشتم بردم اتاق دکتر گفتم تو اتاقش می مونیم تا بیاد من که اومدم تو مریض ها فکر کردن دکتر اومده و هی در و ...
14 خرداد 1392

دختر پسر عمه بابا

چند شب پیش پسر عمه بابا بعد از مدتها اومد خونموم 5 ماه قبل شما دومین بچه پسر عمه بدنیا اومد یه دخمل فسقلی که من وقتی 2 ماهش بود دیده بودمش دیگه ندیده بودمش تا همین چند شب پیش که اومدن خونمون و وقتی در خونه رو باز کردم شوکه شدم. رومینا فسقلی 6 ماهه من کلی لپ خوشگل اویزون داشت. خوشگل من 11 کیلو وزن داره بزنین به تخته. وای تموم بند بند تنش رو چلوندم یعنی رسما خوردمش. ادرینم خواب بود من حسابی رومینا رو چلوندم کلی هم با داداشش بازی کردم. خیلی خیلی شب خوبی بود.      قربون جفتشون برم من ...
2 خرداد 1392

بهترین شب زندگیم

تازگی ها بعضی شب ها که دل درد داری فقط و فقط دوست داری بغلت کنم و بخوابی من که کلی دوست دارم این کارو خیلی لذت بخشه نصفه شبی پا شی از خواب ببینی یه موش موشک تو بغلته چند شب پیش هم همین جوری تو بغل من خوابیده بودی که یهو شروع کردی یه صداهایی در آوردن و قفسه سینه ات تند تند تکون می خورد ترسیدم اول بعد نگاه کردم دیدم داری بلند بلند می خندی تو خواب تمام لثه ات مشخص بود بی دندون من. تازگی ها معده دردت خیلی اذیتت می کنه دیگه خوردن کولیک پد و شروع کردم یه ذره بهتری راستی عمه دیبا هم دیدت بالاخره دیشب با اسکایپ تو رو نشونش دادیم هر چند خواب بودی و بیدار نشدی ولی  یه چند لبخند نصفه نیمه تحویلش دادی طفلکی ...
31 ارديبهشت 1392

یک ماهگی آدرین

آدرین کوچولو     ماهگیت مبارک     یک ماه از حضور دوست داشتنی ترین موجود دنیا تو زندگیمون می گذره و من و بابایی اصلا اصلا فکر نمی کردیم اینقدر دوست داشتنی باشی یه جورایی من و با حضور یهویی شوکه کردی ولی الان خیلی خوشحالم از حضورت و به خاطرش هزاران بار خدا رو شکر می کنم.  یکی یه دونه خونه ما ، قشنگ ترین حس ها رو با تو تجربه کردم. اولین بار که صدای قلب کوچولو تو شنیدم فهمیدم هیچ صدایی قشنگ تر از صدای قلبت نیست اولین باری که دیدمت غریب ترین حس وجودمو زنده کردی با تموم دردی که داشتم طاقت نداشتم ازت دورم کنن و کنار خودم نگه ات داشتم چقدر این یه ماه زود گذشت فرشته کوچولو خونه ما....
24 ارديبهشت 1392
1