عمه اومد
ســـــــــلام دور دونه من
بالاخره بعد از کلی انتظار دیبــــــــا (عمه شما) اومد ایران. هـــــــــورا هورااااا
دیروز دلم و زدم به دریا و به امید اینکه شما پسر خوبی باشی اماده شدیم بریم فرودگاه.
اخه عمه شب قبلش زنگ زدگفت دارم می یام و طبق معمول به مامان بزرگ و بابا بزرگ شما
نگفتیم که عمه داره می یاد تا سوپرایز شن.
خداییش شما خیلی پسر خوبی بودی اول همش دور برت و نگاه می کردی کم کم لم دادی و
واسه خودت جا باز کردی و خوابیدی تا فرودگاه ، تو پارکینگ فرودگاه وقتی ماشین واستاد
پاشدی و با تعجب نگاه کردی تو فرودگاه هم ساکت بودی. چند نفر دیگه هم تو فرودگاه بودن
که آشنا بودن و اونا هم مثل ما منتظر مسافرشون بودن. با اونا سرگرم حرف شدیم. تا هواپیما
عمه نشست و عمه خانومو دیدی منم که دیگه نگو دلم واسه دیبا یه ذره شده بود.
کم کم حوصله ات سر رفت دیگه ما هم سریع رفتیم سمت ماشین و شما تو ماشین شروع
کردی شیر خوردن و خوابیدی تا خونه مامان بزرگ اینا . با اینکه تو خونه یه ذره بد اخلاقی کردی
ولی ما همه از اومدن دیبا خوشحال بودیم.
از شیرین کاریهات بگم که عاشق تبلت و لب تاپ شدی و هی هم با دستت می زنی
روش تا صفحه هاش حرکت کنه و کلی هم ذوق می کردی باهاش. یه ذوست داری اسمش
آینه است هر وقت خودتو توش می بینی می خندی و با دست می زنی بهش