یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

مامان و آدرین کوچولو

 

 

 

اسپیکراتون روشن کنید آدرین می خواد واستون حرف بزنه 

 

 

222713_bebe.gifبچه دار شدن تصمیم خظیری است 

 با این تصمیم می گذارید

که قلبتان تا ابد

جایی در بیرون و دور بر تن تان به سر ببرد.222713_bebe.gif

 

 

ハート のデコメ絵文字     ハート のデコメ絵文字


 

ادرین و پارک

 از اردیبهشت  هفته ای دو روز من و ادرین میریم بیرون و اکثرا سر ازپارک درمیاریم اینجوری علاوه بر اینکه ادرین کلی تخلیه انرژی کرده  کلی هم شیطونی میکنه  خلاصه اینکه حسابی خوش میگذرونیم       ...
20 تير 1395

تولد ادرین

باورم نمیشه اینقدر سریع 3 ساله شدی پسر خوشگل من  تنها چیزی که همیشه باقی می مونه مهربونیه ..... همیشه  مثل الان مهربون باش     وقتی ادرین تو جعبه کادو تولدش قائم میشه وقتی ادرین کتونی مامانشو می پوشه         ...
30 فروردين 1395

عید 1395

یه ساله دیگه هم گذشت با همه خوبی ها و بدیهاش و چقدر زود سالها میگذره و چقدر دیر می فهمیم که چه لحظه هایی رو از دست دادیم میگن سالی که با بارون تموم شه با عشق شروع میشه .. امیدوارم واسه همه سال خوبی  باشه  امسال بهار پر باری داریم پر از بارش   من که عاشق بارونم و اما بازگشت شکوه مندانه ادرین و مامانش به وبلاگ با یه عالمه عکس بقیه در ادامه مطلب   ادرین وقتی چایی میخوره   ...
10 فروردين 1395

من و ادرین و دومین تجربه رنگی رنگی

یکی از سرگرمیهای من و ادرین حموم و اب بازیه چند وقت پیش مامانم یه بسته رنگ انگشتی واسمون گرقت  و تایم حموم من و توییم و شش تا رنگ انگشتی که از اونجایی که خیلی وسواسی هستی حتما باید با قلمو رنگ بازی کنی  تا دستات رنگی میشد تند تند میشستی اخر سرم همه اثار هنریمون و میشستیم و حل شدنشونو تو آب نگاه می کردبم ...
10 دی 1394

اولین تجربه ابرنگ ادرین

چند وقت پیش با ادرین رفتم و واسش یه ابرنگ خریدم و دیروز  ابرنگ و افتتاح کردیم. اول نگاه نگاه کرد و بعد خیلی سریع قلمو رو  ازم گرفت و افتاد به جون ابرنگه، رفتم واسه خودم یه قلمو اضافی اوردم اونم ازم گرفت و حسابی با ابرنگ اش حال کرد. تجربه جالبی بود ...
5 مهر 1394

روز اشتی با طبیعت

چه زود سیزده روز از سال جدید هم گذشت تمام این دو هفته هم یا مهمون بودیم یا مهمون داشتیم  پنجم فروردین تولد بابایی بود که مثل پارسال با تولد شما یه جا می گیریم دهم هم تولد بابا بزرگ بود که امیدوارم همیشه تن اش سالم باشه و به مراد دلش برسه سیزدهم هم بابایی سر کار بود و فقط بعد از ظهر رفتیم بیرون که سیزده بدر شه به قول معروف                                      ...
18 فروردين 1394

سال نو

  چقدر زود یه سال دیگه هم گذشت به قول معروف این قافله عمر عجب می گذرد  امیدوارم امسال هم برای فسقلی ها و هم برای مامان و باباهاشون سال خوبی باشه، ما که این اخر سالی  حسابی سرمون شلوغ و پلوغ بود اصلا نفهمیدیم چجوری گذشت این یه ماه اخر سال   انگاری اخر سال فیلم و  گذاشتن رو دور تند، وقت نکردم وبلاگ اپ کنم ولی خوب واسه جبران اش تو سال جدید با کلی عکس برگشتم         ...
4 فروردين 1394

21 ماهگی ادرین و پا تو کفش بابا کردن

 ماهگیت مبارک شیطون بلای من دیگه حسابی وروجک شدی واسه خودت. خیلی از کارا رو یاد گرفتی خودت واسه خودت لیوان  در میاری ، در یخچل و باز می کنی ، یه مدت بود هر چیزی رو که می خواستم از دسترس ات بردارم میذاشتم رو میز ناهار خوری تا اینکه تو یه راه حل واسه این موضوع پیدا کردی ، سرسره ات و هل میدی تا کنار میز بعد میری بالاش و هر چی که دوست داری رو برمیداری یه کمی لجبازی و وقتی لج می گیری یا از چیزی ناراحتی دراز میکشی زمین و سرت میزاری رو دستهات تا من بغلت کنم ، یه بار با بابایی تو اتاق بودی و نمی دونم چی شد که لج کردی و چون من تو هال بودم همونجوری  سینه خیز تا هال ...
4 بهمن 1393

20 ماهگی ادرین و تحویل سال نو میلادی

 ماهگیت مبارک پسر خوشگل من ​ چیزی به تحویل سال نو میلادی نمونده و سل جدید رو به همه هموطنان  مسیحی تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی واسه همه باشه   آدرین دیگه حسابی شیطون شدی و تو هر سوراخ سرک می کشی. چند وقته خودت میری سر کابینت لیوان های مخصوص خودت و می شناسی بر میداری و رو پاشنه پات میمونی و لیوان و میزاری روی کابینت بعد منو صدا می کنی که  بهم اب بده یا بهم دلستر بده.  همچنان داری تو حرف زدن تنبلی می کنی جز ماما و اما (عمه ) و دد و یه سری کلمات بی معنی دیگه چیز دیگه ای نمیگی. علاوه بر پو داری انگری برد هم بازی می کنی و لگو ب...
9 دی 1393