یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

ماه رمضون

چند روزی هست از ماه رمضون می گذره ، هوا خیلی گرمه و روزها خیلی طولانی ادرینم هر روز وروجک تر از روز قبل میشه و چند روزی هست که دیگه  بعد ازظهر ها نمی خوابه و یه سره بیداره تا 12 شب و از 12 می خوابه تا 2 ظهر تازه 2 بعد از کلی غلط زدن از خواب پا می شه و یه سره تا شب بازی می کنه یکی از شب ها ادرین قبل خواب دراز کشید و گوشی رو گرفت دستش و شروع کرد به گوش دادن داستان مصور تو گوشی منم از مدلش خوشم اومد ازش یه چند تا عکس گرفتم پسری یادت نره مامانی عا شقته   ...
17 تير 1393

این روزهایی که گذشت.....

سلام عسل من دیگه حسابی شیطون شدی چند وقتیه چیزی رو می خوای دست ادم می گیری و  می کشی. این چند وقته یه عروسی رفتیم که اولین عروسی بود که شما توش شرکت داشتی کلی هم خوش گذشت و شما تو طول عروسی یا بغل من بودی یا بغل دایی و بابا بزرگت اصلا زمین نموندی که نتیجه اش با کفشی که پام بود این شد که پام ورم کرد و شست پام بی تهایت درد می کرد و ناخونم شکست که خدا رو شکر الان خیلی بهترم.  هوا گرم شده اساسی و یکی از تفریحات تو حموم و اب بازیه اینم عکس اش یکی از جاهایی که محل عبور و مرور ماشین های آدرینه اینم وقتی پسری تل مامان و می زنه   ...
8 تير 1393

وقتی آدرین خودش چیزی رو می خوره ( 14 ماهگی)

سلام عشق من   ماهگیت مبارک دیگه حسابی مرد شدی. دیروز من و مامان بزرگت رفته بودیم بیرون و وارد یکی از  مغازه ها شدیم و اقای فروشنده بهمون شکلات تعارف کرد و یکی هم به شما داد و کلی  اصرار کرد باز کنید بدید بهش بخوره ، مامان بزرگت هم باز کرد داد بهت ما هم سرگرم  نگاه کردن لباسها شدیم که یهو دیدیم به به ادرین چی کار کرده با خودش هم خنده مون گرفته بود و هم مونده بودیم با این قیافه تو رو چجوری ببریم بیرون اینم عکسهای دیروزه اگه کیفیتش خوب نیست به خاطر اینه که با گوشی گرفتیم اینم وقتی دیدی من دارم ساندویچ می خورم سریع از دستم گرفتی که بخوری ...
25 خرداد 1393
1