یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

این روزهای ما و ختنه آدرین

1392/3/14 16:56
نویسنده : نــگاری
774 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آدرین کوچولو

پنجشنبه 9 خرداد من و مامان بابایی رفتیم بیمارستان واسه ختنه شما. و از اونجایی که 

بابایی طاقت گریه های شما رو نداره به بهونه کار پیچوند

هر چی کار سخته میده به من

خلاصه منم شما رو بردم بیمارستانی که قبلا مامانم اونجا کار می کرده و ار اونجایی که همه 

منو می شناختن و سریع کارمون رو راه انداختن و کلی هم گفتن جای مامانت خالیه

و کاش اونم می یومد و اینا

من تو خونه بهت چند قطره استامینوفن داده بودم شما هم تموم راه و حتی تو بیمارستان

خواب بودی. دکترت نیومده بود هنوز من هم شما رو برداشتم بردم اتاق دکتر

گفتم تو اتاقش می مونیم تا بیاد من که اومدم تو مریض ها فکر کردن دکتر اومده و هی در و

باز می کردن و دستیار دکتر هی مجبور بود بگه دکتر نیست و اینا از همکارا هستن

خلاصه دکتر اومد و من شما رو گذاشتم رو تخت اول بی حسی زد بهت و تو داشتی گریه

می کردی الهی قربون اشکات برم بعد اومد ختنه ات کنه من گفتم من می رم بیرون

من نمی تونم نگاه کنم گفت برو منم رفتم تو شروع کردی به گریه ومن پا به پات گریه

کردم فسقلی من. 

با اینکه می دونستم بی حست کرده ولی خوب اشکم در اومد خوب. گریه شما هم 

واسه این بود که به زور می خواستن پاتو صاف نگه دارن. بعد ختنه تند اومدم تو اتاق 

بغلت کردم و چلوندمت. تازه تو اتاق رو دستیار دکتر جیشم کردی.

بازم خواب خواب بودی تو بیمارستان منتظر تاکسی بودم و داشتم از همه خدافظی

می کردم که شما شروع کردی گریه کردن

بندم نمی یومد گریه ات که. منم کاری از دست بر نمی اومد جز نوازش کردن شما

رفتیم خونه مامان بابایی و اونجا باز خوابیدی و فقط وقتی پاهات و تکون می دادی

گریه می کردی و وقتی که می خواستی جیشی کنی.

شب با تموم اصرارها من اومدم خونه من دوست دارم خونه خودم باشم خودمم از پس کارام

بر می ام. اومدیم خونه و شما خوابیدی یه بارم جیشی کردی و انگار دیگه سوزشی

احساس نمی کردی و از فرداشم خوب خوب بودی دیگه خدا رو شکر.

حالا بگم از بد خوابی هات که شب ها نمی خوابی گاهی اوقات و یه ذره هم بغلی شدی آقا 

پسر . دیگه عادت کردم به بد خوابی هات.

از بابای بابات بگم که کلی دوستت داره و گاهی اوقات یادش می ره که ما هم خونه

زندگی داریم. همش دوست داره بریم خونشون می گه خونه ما بمونید ولی خوب نمی شه

که ما هم خونه زندگی خودمونو داریم خوب. 

ل


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

رضوان مامان رادین
14 خرداد 92 17:32
آقا شدنت مبارک آدرین خاله
مــآمــآنــے
14 خرداد 92 19:09
بالاخره آپ کردی
مــآمــآنــے
14 خرداد 92 19:11
ای جونم من وقتی فکر روزی رو میکنم که میخوام فسقلیمو ببرم برا ختنه دیوونه میشم ماشالله ش باشه آدرین جونه خیلی آرومه دمت گرم خاله جون کارت درسته(جیش کردی رو دست دکی)
مــآمــآنــے
14 خرداد 92 19:12
فداش بشم چقدر بزگ شده لپاشو نگاه ماشالله ماشالله ماشالله ای کاش بیشتر ازش عکس می زاشتی
اتنا مامان نگین
14 خرداد 92 21:06
مبارکه عزیزم .خداروشکر خصوصی
هیراد و عمه لیلاش
15 خرداد 92 1:10
مبارکه عزیز دلم بمیرم برات خاله جون اذیت شدی آخه منم طاقت اشک هیچ کوچولویی رو ندارم ، خداروشکر که الان خوبی گلم هزار ماشاالله روز به روز ناز و نازتر میشی
مامان ایلیا
15 خرداد 92 1:38
سلام نگاری جون.مبارک باشه خیلی خوب کاری کردی یه جورایی سخت ترین روزا رو گذروندی. راستی یه سوال،دکتر گفته به آدرین شیر خشک بدی یا خودت میدی؟
مامان ارشیا
15 خرداد 92 12:02
مبارک باشه خاله جون
مامان ازاده
15 خرداد 92 15:56
آخی عزیز دل خاله-مبارکت باشه عزیزم وای نگار جون منم طاقت ندارم پسلمو ختنه کنن و ببینم-خدا رو شکر که زود خوب شد
مامان آرین
15 خرداد 92 18:16
مبارکههههههههههه آقا آدرین
مامان ایلیا
17 خرداد 92 2:21
بعثت نشانه مهرورزی خدا با خاکیان و باران رحمت بی حد او بر زمینیان است. عید مبعث مبارک
مامانی فرشته کوچولو
17 خرداد 92 10:21
اخی عزیزم قربونش برم که اوفش کردن مبارک باشه
هیراد و عمه لیلاش
17 خرداد 92 12:27
عید مبعث بر شما مبارک براتون یه دنیا سلامتی و خوشی آرزومندیم
کدخدا سعید
17 خرداد 92 15:57
آخیییییییییییییی دایی به قربونت بره عزیزم بزرگ شده و دایی خبر نداره
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 17:07
سلام نگاری جان، خیلی خوشحال شدم دیدم آپ کردی ، عززززززیزم، تا عکس آدرین رو دیدم، نشون همسری دادم، اون هم یه لبخند ملیحی زد آخیییییی، ختنه ش کردین، الهیییی، خوبه خدا رو شکر که الان بهتره حالش و بخیر گذشته چقدر هم خوب همه چیز رو نوشتین. ههههه، من جات بودم همش میرفتم اونجا، از کارهای خونه فرار می کردم. خیلی تنبلم، نه؟! همیشه شاد و خوش و سلاااامت باشین
مامان بانو
18 خرداد 92 16:11
اي جانم ني ني رو پخ پخ كرديد؟ مباركه به سلامتي ايشالا دوماد بشي عزيزم
دو دانشجو
18 خرداد 92 21:48
سلام مامان گل خوبی؟با بچه داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟ما آپیم
م (خط خطی های خوانا)
18 خرداد 92 22:49
ای جان
مامان ایلیا
19 خرداد 92 17:25
سلام نگاری جون. پس کجااایی؟ اینقدر دیر میای دلمون برای آدرین کوچولو تنگ میشه خب
مامان شايان و پرنيا
20 خرداد 92 9:26
مباركه فسقل خان
سمر.مامان پارسا.
20 خرداد 92 11:07
چه پسر نازی هزار ماشالا
hedieh
20 خرداد 92 12:45
وای چه خوشگل خوابیده
لیلا جواهری
20 خرداد 92 16:38
مبارک باشههههههه
مــآمــآنــے
22 خرداد 92 17:17
سلام نگاری
خوبی؟
پسری خوبه؟
حلقش افتاد؟
یه پست جدید و پر عکس بزار
چرا دیر به دیر آپ میکنی؟


به زودی آپ می کنم
مامان آینده یه فسقلی
22 خرداد 92 23:15
خصوصی گلم