این روزهای ما و ختنه آدرین
سلام آدرین کوچولو پنجشنبه 9 خرداد من و مامان بابایی رفتیم بیمارستان واسه ختنه شما. و از اونجایی که بابایی طاقت گریه های شما رو نداره به بهونه کار پیچوند هر چی کار سخته میده به من خلاصه منم شما رو بردم بیمارستانی که قبلا مامانم اونجا کار می کرده و ار اونجایی که همه منو می شناختن و سریع کارمون رو راه انداختن و کلی هم گفتن جای مامانت خالیه و کاش اونم می یومد و اینا من تو خونه بهت چند قطره استامینوفن داده بودم شما هم تموم راه و حتی تو بیمارستان خواب بودی. دکترت نیومده بود هنوز من هم شما رو برداشتم بردم اتاق دکتر گفتم تو اتاقش می مونیم تا بیاد من که اومدم تو مریض ها فکر کردن دکتر اومده و هی در و ...