یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

تولدم بود

سلام قندک من. خوبی؟ دیروز تولدم بود بهترین کادوی تولد امسال من تو بودی. پارسال تو تو شکم ام بودی و امسال تو بغلم. مامان بزرگها و بابا بزرگهات به همراه داییت دیروز خونه ما بودن و تو هم واسشون دلبری  می کردی. تازگیها علاوه بر اینکه با غلت زدن خودتو  می رسونی به وسایل گاهی اوقاتم  خودتو رو زمین می کشی تا به وسیله مورد نظر برسی. اسباب بازیهای جدیدت هم موس و یه عروسک گوسفند و انواع و اقسام کنترلها فرق نداره ماهواره ، ضبط ، تلویزیون با همشون بازی می کنی و در نهایت پرتشون می کنی. انگشتهای پات رو دوست داری میگیری باهاشون بازی می کنی اگه شلوارت بلند باشه و  انگشتهات و نبینی یهو گریه می کنی. ...
15 مهر 1392

شیطون کوچولو

سلام یکی یه دونه من. خوبی ؟ سرحالی؟ وروجک کوچولو تازگیها اصلا یه جا بند نیستی. خیلی خیلی شیطون شدی. صبح تا چشمات و وا می کنی شروع می کنی به شیطنت. تا از خواب پا می شی شروع می کنی سر و صدا   کردن و سریع می چرخی و می خوابی رو شکم.  الهی من قربونت برم تو خواب هم عین عقربه های ساعت می چرخی. شب ها هم دیگه  زود تر از 1 نمی خوابی تازه یه بار 3:5 شب خوابیدی. قربون اون خندهات برم که تا من و بابایی رو می بینی می خندی شب ها هم واسه اینکه بی خیال خوابوندنت بشیم بلند بلند  واسمون می خندی و دستهات و سمتمون دراز می کنی. مامان عاشقته.  نمی دونی چقدر لذت بخش وقتی نیمه های شب چشمام و باز می کنم و می بی...
31 شهريور 1392

پنج ماهگی آدرین و دکتر

سلام وروجک مامان. خوبی؟   ماهگیت مبارک باورم نمی شه 5 ماه گذشته از اومدنت. انگار همین دیروز بود که چشمهای خوشگلت و به روی من و بابایی باز کردی و شدی هم دنیامون.  اولا فقط لبخند می زدی ولی الان دیگه بلند بلند می خندی و کلی سر و صدا از خودت در می یاری. کامل غلط می زنی بدون هیچ کمکی  همه چی رو راحت با دستات می گیری. من و بابایی و قشنگ می شناسی خونه هر کی بری  اول کلی غریبی می کنی بعد آروم می شی کم کم. خلاصه اینکه واسه خودت آقا شدی. امروز رفتیم واسه چکاب ماهیانه. کلی خوشتیب کردی و رفتیم مطب شلوغ بود بچه ها بغل  مامان هاشون لم داده بودن و نگاه نگاه می کردن بعضی ها خیلی کوچولو بودم بعض...
25 شهريور 1392

پرنس جان

سلام پرنس جان مامان؟ خوبی؟ خوشی؟ می دونی چرا بهت می گم پرنس جان چون عین این شخصیت آقا شیر تو رابین هود همش داری انگشتت و می خوری اونم چه خوردنی. وقتی خوابی انگشتت و از دهنت در می یارم ولی سریع دوباره می کنی دهنت. نمی دونی واسه خوابوندت چه عملیات والفجری انجام می دم تازه در حالت عادی خودمم بکشم انچنان نمی خندی واسم ولی وقتی می فهمی قراره بخوابی همچین می خندی و سر و صدا می کنی که بیا و ببین. راستی چند روز پیش با بابایی رفتیم بیرون یه ذره خرید کنیم یعنی اروم و قرار نداری با این نیم وجب قدت. من و بابایی هی بچه های همسن و سال تو رو تگاه می کردیم که خیلی ساکت آروم تو بغل مامان و باباشون بودن. بعضی...
19 شهريور 1392

آدرین و ماهی ها

سلام آدرین کوچولو خوبی پسرم؟؟؟؟ یکی از سرگرمی های شما تو خونه مامان جونی و باباجونیت( مامان و بابای خودم) آکواریومه هر چند بیشتر ماهی هاش مردن یه چند تا ماهی معمولی توش مونده ولی واسه تو سرگرم  کننده است. وقتی می بینیشون اروم می شی و گریه ات بند می یاد منم شعر ماهی های  رنگارنگ  و  واست می خونم. شعری که تو ذوران کودکی حفظ کرده بودم. گاهی اوقات با دست می زنی به شیشه و تلاش می کنی بگیریشون. منم بچه بودم بابا بزرگم یه اکواریوم داشت و من همیشه رو مبل جلوی اکواریومه نشسته بودم و مدتها بهشون نگاه می کردم.   تو حوض خونه ما....................
13 شهريور 1392