پرنس جان
سلام پرنس جان مامان؟ خوبی؟ خوشی؟
می دونی چرا بهت می گم پرنس جان چون عین این شخصیت آقا شیر تو رابین هود همش
داری انگشتت و می خوری اونم چه خوردنی. وقتی خوابی انگشتت و از دهنت در می یارم
ولی سریع دوباره می کنی دهنت.
نمی دونی واسه خوابوندت چه عملیات والفجری انجام می دم تازه در حالت عادی خودمم
بکشم انچنان نمی خندی واسم ولی وقتی می فهمی قراره بخوابی همچین می خندی
و سر و صدا می کنی که بیا و ببین.
راستی چند روز پیش با بابایی رفتیم بیرون یه ذره خرید کنیم یعنی اروم و قرار نداری با این
نیم وجب قدت. من و بابایی هی بچه های همسن و سال تو رو تگاه می کردیم که خیلی
ساکت آروم تو بغل مامان و باباشون بودن. بعضی ها کله شونو گذاشته بودن رو شونه
باباشون بعضی ها فقط نگاه نگاه می کردن ولی تو چی؟ همش کله ات می چرخید هی از
بغل من می رفتی بغل بابایی هی از بغل بابایی می امدی بغل من بعد همه چی رو
می خواستی با دستت بگیری کلی به همه چی دقت می کردی. یکی از این باباهایی که
نی نی بغلش بود اومد نزدیک من و هی به دخترش می گفت نی نی رو نگاه. دختری هم
هی شما رو نگاه نگاه می کرد شما یه ذره نگاش کردی بعد کله ات رو چرخوندی سمت
مخالف و اصلا به روی خودت نیاوردی من و بابایی هم هنگ هنگ بودیم.