یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

سفرنامه آدرین

عید فطر شد و 4 روز تعطیلی واسه تداخل تعطیلات با پنجشنبه و جمعه ، مسافرت و شلوغی جاده، ما هم مثل بقیه زدیم به دل جاده و دقیقا 3 ساعت تا کرج طول کشید و طفلک  بابام ( بابابزرگ ادرین) کلی خسته شد. خدا رو شکر آدرین اصلا اذیت نکرد.   10 شب حرکت کردیم و 8 صبح رسیدیم بعنی 10 ساعت تو راه بودیم تموم شهر پر بود از چادر نشین ها  خونه که رسیدیم آدرین بیدار شد دیگه خوابمون نمی یومد یه صبحونه خوردیم و وسایل و جا بجا کردیم و یه چند  ساعتی خوابیدیم . بالاخره آدرین پدر بزرگ ها و مادر بزرگ من ودید و اونا هم کلی از دیدنش خوشحالش شدن. ...
11 مرداد 1393

15 ماهگی آدرین

پسر خوشگل من  مبارک روز به روز داری بزرگتر می شی و من دارم سعی می کنم از لحظه لحظه اش استفاده کنم وای خوابیدنت چند وقته خیلی بد شده دیگه قشنگ شب ها بیداری و روزها خواب تازه  9 صبح می خوابی و 5 بعد از ظهر پا می شی ولی دیشب خاموشی زدم هر کاری کردی حتی یه دونه لامپ ام روشن  نکردم و توهم همش می گفتی بغلم کن اصلا رو پا نمی موندی و دقیقا 4 ساعت بغلت کردم و راه رفتم تا خوابیدی  امیدوارم دیگه امشب بخوابی. کلی دندون در آوردی یکی رو 14 ماه 28 روزگی یکی رو 14 ماه و 29 روزگی یکی هم 15 ماهگی. دوتا دندون آسیاب یه دندونم جلو دیگه 9 تا دندون داری ...
24 تير 1393

ماه رمضون

چند روزی هست از ماه رمضون می گذره ، هوا خیلی گرمه و روزها خیلی طولانی ادرینم هر روز وروجک تر از روز قبل میشه و چند روزی هست که دیگه  بعد ازظهر ها نمی خوابه و یه سره بیداره تا 12 شب و از 12 می خوابه تا 2 ظهر تازه 2 بعد از کلی غلط زدن از خواب پا می شه و یه سره تا شب بازی می کنه یکی از شب ها ادرین قبل خواب دراز کشید و گوشی رو گرفت دستش و شروع کرد به گوش دادن داستان مصور تو گوشی منم از مدلش خوشم اومد ازش یه چند تا عکس گرفتم پسری یادت نره مامانی عا شقته   ...
17 تير 1393

این روزهایی که گذشت.....

سلام عسل من دیگه حسابی شیطون شدی چند وقتیه چیزی رو می خوای دست ادم می گیری و  می کشی. این چند وقته یه عروسی رفتیم که اولین عروسی بود که شما توش شرکت داشتی کلی هم خوش گذشت و شما تو طول عروسی یا بغل من بودی یا بغل دایی و بابا بزرگت اصلا زمین نموندی که نتیجه اش با کفشی که پام بود این شد که پام ورم کرد و شست پام بی تهایت درد می کرد و ناخونم شکست که خدا رو شکر الان خیلی بهترم.  هوا گرم شده اساسی و یکی از تفریحات تو حموم و اب بازیه اینم عکس اش یکی از جاهایی که محل عبور و مرور ماشین های آدرینه اینم وقتی پسری تل مامان و می زنه   ...
8 تير 1393

وقتی آدرین خودش چیزی رو می خوره ( 14 ماهگی)

سلام عشق من   ماهگیت مبارک دیگه حسابی مرد شدی. دیروز من و مامان بزرگت رفته بودیم بیرون و وارد یکی از  مغازه ها شدیم و اقای فروشنده بهمون شکلات تعارف کرد و یکی هم به شما داد و کلی  اصرار کرد باز کنید بدید بهش بخوره ، مامان بزرگت هم باز کرد داد بهت ما هم سرگرم  نگاه کردن لباسها شدیم که یهو دیدیم به به ادرین چی کار کرده با خودش هم خنده مون گرفته بود و هم مونده بودیم با این قیافه تو رو چجوری ببریم بیرون اینم عکسهای دیروزه اگه کیفیتش خوب نیست به خاطر اینه که با گوشی گرفتیم اینم وقتی دیدی من دارم ساندویچ می خورم سریع از دستم گرفتی که بخوری ...
25 خرداد 1393

نقاشی کشیدن آدرین خان

ســـلام عمــــــر مــن ، پــــسر خــوشگـــل مــــن تـــازگــیها تـــا جـــایی مـــدادی ، خـــودکــاری چـــیزی مـــی بینـــی بــــر مـــی داری و مــــی گـردی دنبـــال مــجله و روزنـــامه و تقـــویم و شـــروع مــی کــنی بــه خـــط خــــطی کـــردن  و دقـــیقـــا عـــین مـــن و بـــابــایی هـــم دســــت چــــپ هــسـتی.  ایـــنم عــکس هــای اولــین بــاری کـــه بــا خـــودکـــار آشــنا شـــدی الان دیـــگه حـــرفه ای  تـــر مـــی گـــیریش دســـتت. ...
13 خرداد 1393

اب بازی آدرین

  ســـلام عشق مامان  قـــربون اون مـــامـــا گفتنت برم که بــلدی چــجوری و کــی ازش استـــفاده کـــنی تا  به هــر چــی می خوای بـــرسی.  تـــــازگی هـــا یـــکی از اسباب بـــازیهـــات شـــده کـــفگیـــر چـــوبی تــــا می بینـــیش بـــر می داری و مـــی دویـــی بــــغل مـــن که بـــبرمت ســـر گـــاز تــا اشپــــزی کنـــی کـــلی  هم مـــا مــــا  ، مــــا مــــا می کـــنی  یـــه مـــا هیــتابه می زارم رو گـــاز و تـــوش چـــند تـــا چــیپــلت  می نـــدازم   تو هـــم هی هــــم می زنـــی و هـــی دونـــه دونــــه می زاری ...
31 ارديبهشت 1393