تولد عید شما مبارک...... تولد عید شما مبارک
نوروز باستانی نوید دهنده بهار زندگانی یاد آور شکوه ایران
و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک می گویم.....
سلام نی نی خوبی؟
شرمنده دیر آپ کردم راستش همیشه آخر سال انگار زمان کم می یاری انگار همه
افتادن رو دور تند و تند تند اینور و اونور می رن که کاراشونو انجام بدن منم مثل
بقیه دیگه این اخرا گذاشته بودنم رو دور تند
داشتم تند تند کارامو انجام می دادم ولی خوب با این شکم قلمبه هم سرعتم کم شده
هم تند تند خسته می شم هم نمی تونم بی خیال کارام شم
وسواسی نیستما ولی خوب دیگه .....
اول از چهارشنبه سوری شروع می کنم که امسال تنها سالی بود که نه کسی پیشمون
بود نه ما پیش کسی رفتیم
تمام چهارشنبه سوری رو مشغول بودیم هم من هم باباییت
تازه بابایی واسم چاغاله بادومم گرفته بود هی یه ذره کار میکردم بعد یه مشت
چاغاله می ریختم و با نمک می خوردم فکر کنم تو هم خوشت اومده بود
چون همش تا می خوردم ول ول می خوردی
خلاصه بابایی کمک کرد و کاری که نمی تونستم دست تنها انجام بدمم تموم شد
و شامم سبزی پلو با ماهی خوردیم
بر عکس سالهای پیش خیلی سر و صدای ترقه ها نمی یومد و شب تقریبا ارومی بود
ساعت 1 صبح بود بابایی رفت پمپ بنزین منم رفتم حموم و بعدش هم
سفره هفت سین و چیدم و فکر کنم دیگه ساعت 3:30 اینا بود رفتیم خوابیدیم
چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه سال مار تحویل شد
الیته چون امسال کبیسه بود اسفند 30 روزه شد
امسال سر سفره عید منو بابایی و یه نصفه ادم نشسته بودیم
و اولین کسایی که به دیدنشون رفتیم مامان و بابای بابایی بودن کلی هم خوش گذشت
کلی دعا کزدیم و کلی هم عیدی گرفتیم
تازه نی نی گولو شما هم اولین عیدی تو گرفتی فسقلی و بابایی جونت گذاشت تو جیبش و
گفت بعدا من بهش می دم
بعدش هم رفتیم خونه مامان وبابای من و بازم عیدی گرفتیم
کلی مایه دار شدیم رفت
بعد از یکی ، دو ساعت عمه خانوم من اومد و کلی از دیدن شکم گرد من ذوق کرد
و گفت شکمت حسابی بزرگ شده ها یه چند تایی هم عکس گرفتیم شروع کردیم به بگو بخند
نی نی گولو بابا جونیت ( بابای من ) و باباییت و داییت و شوهر عمه من همه باهم
رفتن تو بالکن و قلیونشونم چاق کردن و حالشو بردن منم که فعلا تو محدودیتم
واسه همین نشستم ور دل مامان و عمه تا اینکه خاله ام هم اومد
اونم کلی منو چلوند و کلی نشستیم حرف زدن و دختر خاله ام و شوهر خاله هم به
جمع قلیونی ها پیوستن
من و بابایی بعد خوردن شام اومدیم خونه اخه باباییت فرداش باید می رفت باز سر کار
فکر کن؟؟؟؟؟ خلاصه ساعت 1 اینا بود اومدیم خونه
ولی خوب انگار مهمونای مامان جونیت( مامان من) نشستن به شب نشینی حسابی
خوش گذروندن.
امیدوارم واسه همه سال خوبی باشه و همه چی رو به راه باشه
اینم عکس سفره هفت سین خودمونه
یه ذره نسبت به سال قبل با بی حوصلگی پهنش کردم ولی خوب شد یعنی خیلی بد نشد
سبزه هامم ایندفعه چون زود تر گذاشته بودم حسابی قد کشیده بودن