تولد بابایی
سلام پسمل مامان. چطور مطوری؟
می دونی دیشب چه خبر بود ؟ هم مامان و بابای بابایی هم مامان و بابای من خونهمون بودن
اخه تولد بابایی بود.
دانیالم عزیزم تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم وبرای تو می تپد ، آن را هم به تو
تقدیم می کنم
تولدت مبارک عزیزم
بابایی 30 بهار زندگیشو می گذرونه و امیدوارم 1000 میشو هم در کنار هم جشن بگیریم سال
دیگه تولد بابایی و تو رو به احتمال زیاد با هم می گیریم.
همه چی خوب بود با اینکه سخت بود خم و راست شدنم ولی به کمک بابایی خوب بود و
خوبم گذشت مخصوصا که چون جمع حودمونی بود و کسی با کسی رو در بایستی نداشت
خیلی وقت بود اینجوری دور هم جمع نشده بودیم
تازه کلی هم از خاطرات بارداری مامانا شنیدیم و خندیدیم
تنها کسی که جاش خالی بود دیبا(عمه خانوم نی نی) بود. خیلی خیلی هم جاش خالی بود
طفلکی هی هم ما رو می گرفت ولی نمی دونم چرا اصلا گوشی زنگ نمی خورد
اونم فکر کرذ حالا که هیچکس جواب نمی ده حتما شما به دنیا اومدی و همه یه جا درگیرن
و یا نمی دونم چه اتفاقی افتاده واسه ما که هیچ کس جواب نمی ده
خلاصه اینکه دیبا کلی نگران بود و کلی حرص خورد تا اینکه فهمید همه چی اروم بوده و
خطها مشکل داشته