عروسی و رونمایی از شکم مبارک
سلام نی نی
دیشب عروسی دعوت بودیم. عروسی دختر عمه باباییت بود. اول 2 دل بودیم بریمولی رفتیم
. موهامو فر کردم و احساس می کنم بهترین مدل مو واسه موهای دو رنگ من بود چون نمی
شد ریشه موهامو رنگکنم . یه لباسم پوشیدم که هم حسابی بلند بود هم مدلش یه جوری بود که
جلوش نمی چسبید بهمو شکمم اصلا جلب توجه نمی کرد. خلاصه مامان و بابات کلی خوشتیپ
کردن و رفتن عروسی.
موقع عکس گرفتن سر سفره عقد شد و من طبق عادت دستهامو گرفتم جلوم و شما از لای دستام خود
نمایی کردی و اولین کسی که دیدت عروس خانوم بود که کلی هم خوشگل شد بود و پشت
سرش عمههمسری شکم منو بوس کرد و خدا رو شکر جز من و همسری و عروس و داماد کسی تو اتاقنبود وگرنه من می مردم از خجالت خلاصه خبر با سرعت نور پیچید و حالا دیگه همه یه
جوری به شکممن نگاه می کردن ولی سعی کردم به روی خودم نیارم و پاشدم کلی هم با عروس و بقیه
رقصیدم اونوسطفقط نمی دونم چرا فکر می کردن کسی که بارداره نمی تونه برقصه چون هی بهم
گفتن تو نبایدبرقصی.
موقع برگشتن هم همه جلو در جمع شدیم و حالا عموها و پسر عمو های همسری و دیدم و کلی
باهاشون می گفتیم و میخندیدم تا اینکه یهو خانوما و خواهراشون امدن پایین و هی می گفتن
می دونی پسرشون تو راه؟ و این موقع بود که همه دیگه با یه لبخندی از ما پذیرایی می کردن و
منمچیزی جز لبخندتحویلشون نمی دادم
خلاصه اینکه نی نی ، دیشب به جا اینکه بحث عروس و داماد داغ باشه بحث تو داغ تر بودو همه در مورد
خصوصیات اخلاقیت و ظاهریت صحبت می کردن و می خندیدن.
سوژه شدیم رفت